بعضى از روایات که دلالت دارد بر اینکه جمعى از صحابه و تابعین از مفسرین، متعه را جایز می دانستند
و در تفسیر طبرى از مجاهد روایت کرده که در تفسیر آیه"فما استمتعتم به منهن" گفته: مقصود نکاح متعه است (30) .
و در همان کتاب از سدى نقل کرده که در تفسیر آیه نامبرده گفته این آیه راجع به متعه است و آن این است که مردى زنى را به شرط مدتى معین نکاح کند همین که آن مدت سر آمد دیگر حقى به آن زن ندارد و آن زن نیز به وى نامحرم است و بر آن زن لازم است رحم خود را استبرا کند - یعنى عده نگه دارد، تا معلوم شود از آن مرد حامله نیست، - نه آن مرد از زن ارث مىبرد و نه زن از مرد (31) .
و در دو کتاب صحیح بخارى و صحیح مسلم این حدیث را در الدر المنثور نیز روایت کرده - از عبد الرزاق، و ابن ابى شیبه، از ابن مسعود روایت کردهاند که گفت: ما با رسول خدا(ص)در جنگ بودیم و زنان ما با ما نبودند عرضه داشتیم آیا مىتوانیم خود را خصى - اخته کنیم؟در پاسخ ما را از این عمل نهى فرمود و به ما اجازه داد با زنان ازدواج موقت کنیم، در ازاء یک تکه لباس، عبد الله بن مسعود سپس این آیه را قرائت کرد: "یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم"(اى کسانى که ایمان آوردهاید طیباتى را که خدا برایتان حلال کرده، بر خود حرام نکنید) (32) .
و در الدر المنثور است که ابن ابى شیبه از نافع روایت کرده که گفتشخصى از پسر عمر از مساله متعه پرسید، او گفت: حرام استبه او گفته شد که ابن عباس به متعه فتوا مىدهد گفت: پس چرا در زمان عمر جرات نکرد لب باز کند (33) .
و در الدر المنثور است که ابن منذر و طبرانى و بیهقى از طریق سعید بن جبیر روایت کردهاند که گفت: من به ابن عباس گفتم این چه کارى بود که کردى، سوارهها فتواى تو را به اطراف بردند، و منتشر کردند و شعرا در باره آن شعر سرودند، پرسید چه گفتند؟در پاسخ این شعر را برایش خواندم:
اقول للشیخ لما طال مجلسه یا صاح هل لک فى فتیا ابن عباس هل لک فى رخصة الاطراف آنسة تکون مثواک حتى مصدر الناس
من به آن مرد محترم که مجلسش طول کشیده و شاگردانش رفته بودند گفتم، با فتواى ابن عباس چطورى؟میل دارى زنى صیغه کنى تا آلت تناسلیت روى آزادى ببیند، و مونسى بیابد، تا مردم و شاگردانتبر مىگردند بستر گرم و نرمى داشته باشى؟ که البته منظور شاعر مسخره کردن ابن عباس و فتواى او بوده.
ابن عباس گفت: "انا لله و انا الیه راجعون"نه به خدا سوگند، من اینطور فتوا ندادم و منظورم از آن فتوا که دادم چنین چیزى نبود، و من متعه را جز براى کسى که مضطر شده حلال نکردهام، و از متعه جز آن مقدار که خدا گوشت مرده و خون و گوشتخوک را حلال کرده حلال نکردهام (34) .
و در همان کتاب آمده که ابن منذر از طریق عمار غلام آزاد شده شرید روایت آورده که گفت: من از ابن عباس از متعه پرسیدم که آیا این عمل زنا است و یا نکاح؟گفت: نه سفاح است و نه نکاح، گفتم: پس چیست؟گفت: همان متعه است، هم چنانکه خداى تعالى نامش را متعه نهاده، گفتم آیا زن متعه، عده دارد؟جواب داده عده او حیض او است، گفتم آیا با شوهرش از یکدیگر ارث مىبرند؟گفت: نه (35) .
و در همان کتاب است که عبد الرزاق، و ابن منذر، از طریق عطا از ابن عباس روایت کرده که گفتخدا به عمر رحم کند، متعه جز رحمتى از خداى تعالى نبود که به امت محمد کرد، و اگر نهى عمر از متعه نمىبود جز شقىترین افراد کسى احتیاج به زنا پیدا نمىکرد، آنگاه گفت این متعه همان است که در سوره نساء در بارهاش فرموده: "فما استمتعتم به منهن"یعنى تا مدت کذا و کذا و به مبلغ کذا و کذا، و بین چنین زن و شوهرى وراثت نیست، و اگر دلشان خواستبه رضایتیکدیگر مدت را تمدید کنند مىتوانند، و اگر از هم جدا شدند، آن نیز کافى است و بین آن دو نکاحى نیست، عطا در آخر خبر داد که از ابن عباس شنیده که امروز هم متعه را حلال مىداند با اینکه عمر از آن نهى کرده است (36) .
و در تفسیر طبرى - الدر المنثور این حدیث را از عبد الرزاق - و ابى داود آن را در کتاب ناسخ خود از حکم - روایت کردهاند، که شخصى از وى پرسید آیا این آیه نسخ شده یا نه؟گفت: نه، و على گفت: که اگر نهى عمر از متعه نبود احدى گرفتار زنا نمىشد مگر شقىترین افراد (37) .و در صحیح مسلم(ج 9 ص 183)از جابر بن عبد الله روایت کرده که گفت: ما در زمان رسول خدا(ص)و ابى بکر با یک مشتخرما و آرد متعه مىکردیم، تا آنکه عمر در جریان عمرو بن حریث از آن نهى کرد (38) .
مؤلف قدس سره: این حدیث از جامع الاصول تالیف ابن اثیر و کتاب زاد المعاد تالیف ابن القیم و فتح البارى تالیف ابن حجر و کنز العمال - تالیف متقى هندى نقل شده (39) .
و در الدر المنثور است که مالک و عبد الرزاق از عروة بن زبیر روایت کرده که گفت:خوله دختر حکیم وارد بر عمر بن خطاب شد، و گفت ربیعه پسر امیه زنى را متعه کرده، و آن زن از وى باردار شده، عمر از جاى خود حرکت کرد و از شدت ناراحتى رداى خود را به زمین کشید، در حالى که مىگفت: این همان متعه است، و تو اگر زودتر به من خبر داده بودى او را سنگسار مىکردم (40) .
و بیهقى در سنن کبرى نقل شده (42) . و از کنز العمال از سلیمان بن یسار از ام عبد الله دختر ابى خیثمه نقل کرده که گفت:مردى از شام به مدینه آمد، و در منزل ام عبد الله منزل کرد و به او گفت تجرد بر من سخت گرفته، در صدد برآى زنى را براى من متعه کن، تا از او تمتع ببرم، ام عبد الله مىگوید، من او را به زنى راهنمائى کردم، مرد شامى با او قرار بست، و چند نفر عادل را شاهد گرفت، و مدتى که خدا خواستبا او بود، تا آنکه از مدینه خارج گشت، بعد از رفتنش عمر از جریان خبردار شد، مرا خواست و از من پرسید آیا این گزارشى که به من رسیده حق است؟گفتم آرى: گفت:پس این بار که از شام آمد مرا خبر ده، وقتى مرد شامى آمد من به عمر اطلاع دادم، مامورى فرستاد - تا او را نزد وى بردند - ، عمر به او گفت چه چیز تو را وا داشتبه اینکه چنین کارى بکنى؟گفت: من در بودن رسول خدا(ص) متعه مىکردم و آن جناب تا زنده بود مرا از این کار نهى نکرد، و بعد از درگذشت آن جناب در عهد ابى بکر نیز متعه مىکردم، او نیز مرا نهى نکرد، تا از دنیا رفت و در عهد خلافت تو نیز متعه مىکردم و تو نیز از این عمل نهیى نکردى، عمر گفت: آگاه باش به آن کسى که جانم به دست او است اگر با علم به نهى من اقدام به این عمل کرده بودى تو را سنگسار مىکردم، آنگاه اضافه کرد روشن سازید تا نکاح از سفاح مشخص شود یعنى نکاح دائم از سفاح - زنا - مشخص است، ولى متعه مشخص نیست (43) .
و در صحیح مسلم و مسند احمد از عطا روایتشده که گفت: جابر بن عبد الله از سفر عمره مىآمد، ما به دیدنش رفتیم، مردم هر کسى چیزى مىپرسید تا آنکه سخن به مساله متعه کشیده شد، جابر گفت: ما در عهد رسول خدا(ص)و در عهد ابى بکر و عمر متعه مىکردیم، و در عبارت احمد آمده، تا آنکه اواخر خلافت عمر رسید (44) .
و از سنن بیهقى از نافع از عبد الله بن عمر روایتشده که شخصى از او از مساله متعه زنان پرسید، او گفتحرام است، آگاه باش که عمر بن خطاب اگر کسى را به این جرم مىگرفت او را با سنگ سنگسار مىکرد (45) .
و از مرآة الزمان ابن جوزى روایتشده که گفته است: عمر بارها مىگفتبه خدا سوگند اگر مردى را بیاورند که متعه را حلال بداند او را سنگسار مىکنم (46) .
و در کتاب بدایة المجتهد تالیف ابن رشد از جابر بن عبد الله روایت آمده که گفته است: ما در عهد رسول خدا(ص)و ابى بکر و در نیمى از مدت خلافت عمر متعه مىکردیم بعد از آن عمر مردم را از متعه نهى کرد (47) .
و در اصابه است که ابن الکلبى گفته: سلمة بن امیة بن خلف جمحى، سلمى کنیز آزاد شده حکیم بن امیة بن اوقص اسلمى را متعه کرد، و سلمى برایش فرزندى آورد، ولى او منکر فرزند خود شد جریان به گوش عمر رسید، و او از عمل متعه نهى کرد (48) .
و از زاد المعاد از ایوب روایتشده که گفت: عروه به ابن عباس گفت: آیا از خدا نمىترسى، که حکم جواز در مورد متعه صادر مىکنى؟ابن عباس گفت: اى عروه کوچولو، برو از مادرت بپرس، عروه گفت اما ابو بکر و عمر متعه نمىکردند، ابن عباس گفت: به خدا سوگند من خیال نمىکنم دست از این کارهایتان - منظور خلیفهتراشى و امثال آن است - بردارید، تا آنکه خدا عذابتان کند، من دارم از رسول خدا(ص)براى شما حدیث مىگویم، و شما رفتار ابى بکر و عمر را علیه من دلیل مىآورید؟!! (49)
مؤلف قدس سره: مادر عروه اسما دختر ابى بکر بود، که متعه زبیر بن عوام شد، و عبد الله بن زبیر از این ازدواج به دنیا آمد.
و در محاضرات راغب آمده که عبد الله بن زبیر، عبد الله بن عباس را ملامت مىکرد که تو چرا متعه را حلال مىدانى، او در پاسخ مىگفتبرو از مادرت بپرس، که ازدواج تو با پدرم چگونه بود - چگونه مجمر عروسى تو و پدرم را دود کردند - عبد الله بن زبیر از مادرش پرسید او گفت من تو را جز در عقد متعه نزائیدم (50) .
و در صحیح مسلم از مسلم القرى روایت آورده که گفت: من از ابن عباس مساله متعه را پرسیدم، گفت هیچ اشکالى ندارد، و عبد الله زبیر از آن نهى مىکرد، ابن عباس براى تایید فتواى خود مىگفت این مادر عبد الله بن زبیر زنده است، و دارد شهادت مىدهد بر اینکه رسول خدا(ص)متعه را اجازه داد، بروید از او بپرسید، مسلم القرى مىگوید: ما به خانه او - یعنى مادر عبد الله زبیر و دختر ابى بکر - رفتیم، و زنى تنومند و نابینا دیدیم، در جواب ما گفت: رسول خدا(ص)عمل متعه را تجویز کرد (51) .
مؤلف قدس سره: شاهد این حال و وضعى که حکایتشده گواهى مىدهد بر اینکه سؤال مسلم القرى از متعه زنان بوده، نه متعه حج، روایات دیگر نیز این روایت را همینطور تفسیر کردهاند.