از زنان آن کسانى که شما از آنان براى مدتى معین تمتع می برید واجب است اجرتشان را بدهید. آیه ?? سوره نساء
تحریم متعه به وسیله عمر بن خطاب
و در صحیح مسلم از ابى نضره روایتشده که گفت: من نزد جابر بن عبد الله بودم، که مردى ناشناس وارد شد، و گفت ابن عباس و ابن زبیر بر سر مساله متعه زنان و متعه حج اختلاف دارند، جابر گفت ما این دو متعه را در زمان رسول خدا(ص)انجام مىدادیم، تا آنکه عمر ما را از آن نهى کرد، و دیگر انجام نمىدهیم (52) .
مؤلف قدس سره: به طورى که نقل شده این روایت را بیهقى (53) نیز در سنن خود آورده، و این معنا در صحیح مسلم در سه جا به الفاظ و عباراتى مختلف آمده، در بعضى از آنها آمده که جابر گفت.همین که عمر زمام خلافت را به دست گرفت، گفت: خداى تعالى براى پیغمبرش هر چه را خواست و به هر مقدار که خواستحلال کرد، ولى من حکم مىکنم به اینکه دیگر حج تمتع نکنید، و بین عمره و حج از احرام در نیایید، بلکه حج و عمره را تمام کنید، آنطور که خداى تعالى دستور داده، و از نکاح این زنان - لابد منظورش زنانى است که متعه مىشدند - دستبردارید احدى از شما را به این جرم که زنى را به مدت نکاح کرده نزد من نیاورند، مگر آنکه سنگسارش کنم.
این معنا را بیهقى در سنن خود (54) ، و جصاص در احکام القرآن خود (55) ، و متقى هندى در کنز العمالش (56) ، و سیوطى در الدر المنثور خود (57) ، و رازى در تفسیرش (58) ، و طیالسى در مسندش (59) روایت کردهاند.
و در تفسیر قرطبى از عمر نقل کرده که در خطبهاش گفت: "متعتان کانتا على عهد رسول الله ع و انا انهى عنهما و اعاقب علیهما متعة الحج و متعة النساء"، (دو متعه در زمان رسول خدا"ص"بود، و من شما را از آن دو نهى مىکنم، و بر ارتکابش عقوبت مىکنم، متعه حج و متعه زنان) (60) .
مؤلف قدس سره: و این خطبه از منقولاتى است که همه اهل نقل آن را قبول دارند، و آن را به طور ارسال مسلم نقل مىکنند، و در اصل صدور آن احدى از شیعه و سنى تردید نکرده، همچنان که تفسیر رازى، و تفسیر البیان و التبیین و زاد المعاد، و احکام القرآن، و طبرى، و ابن عساکر، و دیگران به این معنا اعتراف کردهاند.
و از کتاب مستبین تالیف طبرى از عمر حکایتشده که گفت: سه چیز در عهد رسول خدا(ص) بود و من محرم - حرام کننده - آنهایم، و بر آنها عقوبت مىکنم 1 - متعه حج 2 - متعه زنان 3 - گفتن حى على خیر العمل در اذان (61) .
و در تاریخ طبرى (62) از عمران بن سواده روایت کرده که گفت: من نماز صبح را با عمر خواندم هنگام قرائتسبحان الله را خواند با یک سوره آنگاه از قبله رو برگردانید، و من با او برخاستم به من گفت: آیا کارى دارى؟گفتم: بله، حاجتى دارم گفت: پس دنبالم بیا، مىگوید: من دنبالش رفتم وقتى داخل خانه شد از درون خانه اجازه ورودم داد، داخل شدم ناگهان دیدم عمر بر سر تختى نشسته که روپوشى بر آن نیست، گفتم از در خیر خواهى نصیحتى به تو دارم، در پاسخ گفت صبح و شام مرحبا به خیر خواه، گفتم: امت تو چهار عیب از تو مىگیرند، مىگوید وقتى این را شنید چانه خود را روى نوک چوبدستیش گذاشت، و نوک دیگر چوب را روى رانش قرار داد، و سپس گفت: بگو(ببینم آن چهار عیب چیست)، گفتم مىگویند تو عمره را در ماههاى حجحرام کردهاى، با اینکه نه رسول خدا(ص) آنرا تحریم کرده بود و نه ابو بکر، و چنین عمرهاى حلال است؟گفت چگونه حلال استبا اینکه اگر در ماههاى حج عمره به جاى آوردند آنرا مجزا از حجخود مىپندارند، - و دیگر حج واجب را انجام نمىدهند، و مکه در ایام حج مانند پوست تخم مرغى که جوجهاش در آمده باشد خالى از زوار مىشود، با اینکه حجبهائى است از بهاء الله و من درست فهمیدهام.
گفتم و مىگویند که تو متعه زنان را حرام کردهاى، با اینکه خداى تعالى آن را حلال کرده بود، و ما با یک مشت - پول و یا خرما و یا چیز دیگر - از زنان بهرهمند مىشدیم، و بعد از چند روز هم جدا مىشدیم - خلاصه نه از نظر هزینه ازدواج در مضیقه بودیم، و نه از نظر پاى بندى به آن - عمر در جواب گفت رسول خدا(ص)متعه را در زمانى حلال کرد که ضرورت در کار بود - ، مردم دسترسى به زن دائم نداشتند - ولى امروز مردم در وسعت قرار گرفتهاند، و آن روز هم کسى از مسلمانان به این حکم عمل نکرد من کسى را سراغ ندارم که آن روز و یا حتى این روزها به این حکم عمل کرده باشد، تازه امروز هم مىتوانند با یک مشت - از چه و چه - از زنان بهره بگیرند، و بعد از سه روز هم از او جدا شوند اما با عقد دائمى و طلاق، پس راى من درست است.
مىگوید: به او گفتم تو کنیز حامله مردم را به محضى که وضع حمل کند آزاد مىسازى، بدون اینکه صاحب کنیز آن را آزاد کند، - با اینکه به حکم"لا عتق الا فى ملک"، تنها مالک مىتواند برده خود را آزاد کند - ، در پاسخ گفت من به طفیل حرمتى که مولود دارد و آزاد است مادرش را هم حرمت دادم، و من جز خیر اراده نکردهام، و اگر خلاف شرع باشد استغفار مىکنم.
گفتم شکایت دیگرى که از تو دارند این است که تو رعیت را از خود رم مىدهى و طرد مىکنى، و با خشونت راه مىبرى - در اینجا عمران مىگوید: چوب دستى را از روى رانش برداشت، و دست دیگر خود را تا به آخر آن کشید، و از در افتخار که رسم عرب است گفت من کسى هستم که در جنگ قرقرة الکدر در ردیف رسول خدا(ص)سوار بر شتر بودم، پس به خدا سوگند من خلاف سیره او عمل نمىکنم، چیزى که هست در برابر مردم قیافه مىگیرم، که از من حساب ببرند، و گرنه چون شبانى هستم که شتر را رها مىکنم تا خوب سیر شود و کاملا سیراب گردد و منحرفشان را به راه بر مىگردانم، و متجاوز را به جاى خود مىنشانم، و به قدر طاقتم ادب مىکنم و به قدر طاقتم پیش مىرانم، زیاد داد و فریاد مىکنم، ولى کمتر مىزنم، عصایم را بلند مىکنم ولى با دست مىزنم و اگر غیر این کنم رمه را رها کردهام، و رعیت را مهمل گذاشتهام، وقتى این گفتگو به گوش معاویه رسید گفتبه خدا سوگند او داناى به حال رعیتبود.
بررسى و نقد روایاتى که از طریق اهل سنت در باره متعه نقل شده است
مؤلف قدس سره: این روایت را ابن ابى الحدید (63) در شرح نهج البلاغه از ابن قتیبه نقل کرده.این بود عدهاى از روایاتى که در مساله متعه زنان وارد شده، و اهل بحث و نظر اگر در مضامین آنها دقت کنند خواهند دید که همه آنها با هم معارضه دارند، در حقیقتخود روایات خود را باطل مىسازند، و اهل بحث در مضامین آنها به هیچ حاصلى دست نمىیابد، تنها چیزى که همه در آن اتفاق دارند، این است که عمر بن خطاب در ایام خلافتش متعه زنان را حرام کرد، و از آن نهى کرد، و انگیزهاش بر این کار ماجرائى بود که در داستانهاى عمرو بن حریث، و ربیعة بن خلف جمحى دید، و گرنه داستان نسخ شدن این حکم خدا به آیاتى که دیدید، و یا سنت، هیچیک دلیل نیست، و چنانچه توجه فرمودید سخن بیهودهاى بیش نبود، براى اینکه گفتیم روایات در همه مضامینش متعارض است، و یکدیگر را باطل مىسازند، تنها این معنا را به دست مىدهند که عمر حکم خداى را تغییر داده، از متعه نهى کرد، و نهى خود را اجرا هم نمود، و حد سنگسار براى مرتکبش معین کرد این اولا.و ثانیا همه روایات اتفاق دارند در اینکه متعه سنتى بوده که در عهد رسول خدا(ص)و به تجویز آن جناب تا حدودى عملى مىشده، حال یا اسلام آن را تاسیس کرده، و یا حداقل از سابق معمول بوده، و اسلام امضایش کرده، و در بین صحابه آن جناب کسانى به این سنت عمل مىکردهاند، که در حقشان احتمال زنا داده نمىشود، مانند جابر بن عبد الله، و عبد الله بن مسعود، و زبیر بن عوام، و اسماء دختر ابى بکر که از طریق متعه، عبد الله بن زبیر را زاییده است.
و ثالثا در صحابه و تابعین کسانى بودند که آن را مباح مىدانستند، مانند ابن مسعود، و جابر و عمرو بن حریث، و غیر ایشان، و از تابعین مجاهد و سدى و سعید بن جبیر و دیگران.
و این اختلاف فاحشى که در بین روایات هست، باعثشده که علماى اسلام علاوه بر اختلافى که در اصل جواز و یا حرمت متعه کردهاند، اختلافى هم در نحوه حرمت و کیفیت منع از آن به راه بیندازند، و اقوال عجیب و غریبى که شاید به پانزده قول برسد داشته باشند.
و این مساله از جهات متعددى مورد بحث است، که از میان همه آنها تنها پرداختن به بعضى از آن جهات براى ما مهم است، و به فن تفسیر ارتباط دارد.
توضیح این که در مساله متعه یک بحث از نظر کلامى مىشود، در اینکه آیا عمر بن خطاب و یا هر کس دیگرى که سرپرستى امت اسلام را به عهده بگیرد حق دارد حلال خدا را حرام کند یا خیر، و این بحث در بین دو طایفه شیعه و سنى جریان دارد، - که شیعه معتقد است او چنین حقى نداشته، و سنىها خلاف این را معتقدند.
و یک بحثى دیگر از نظر فقه مىشود، که اصولا عمل متعه عمل حلالى استیا عملى ستحرام؟
و یک بحث دیگر از نظر تفسیر مىشود، و آن این است که از آیه شریفه"فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن..."، چه استفاده مىشود، آیا مفاد آن تشریع نکاح متعه است و یا امضاى سنتى است که از پیش بوده، و بعد از آنکه معلوم شد در مقام تشریع است آیا این آیه به وسیله آیات دیگر نظیر آیه مؤمنون و آیات نکاح و تحریم و طلاق وعده و میراث نسخ شده استیا خیر؟باز بعد از فراغ از این که به وسیله هیچ یک از این آیات نسخ نشده، بحث مىشود در روایتى که به وسیله سنت نبویه(یعنى کلام خود رسول خدا ص)نسخ شده یا نه؟و از این قبیل مسائلى که ارتباط با فن تفسیر دارد.
و این قسم بحثیعنى بحث قسم سوم را ما در این کتاب تعقیب مىکنیم، در سابق خلاصه بحث را از نظر خواننده گذراندیم، در اینجا براى توضیح بیشتر نظر خود را متوجه سخنانى مىسازیم که دیگران علیه آنچه ما گفتیم در باره دلالت آیه بر مساله نکاح متعه و باب کردن آن دارند.
گفته هاى یکى از مخالفین در رد جواز متعه و پاسخ به او
بعضى از مخالفین ما بعد از اصرار بر اینکه آیه در مقام این است که بفرماید مهریه زنان دائم را بدهید، گفته است: ولى شیعه معتقد است که منظور این آیه نکاح متعه است، و نکاح متعه عبارت از این است که زنى را براى مدتى معین مثلا یک روز یا یک هفته و یا یک ماه به نکاح خود در آورى، و استدلال کردهاند به قرائتى که از ابى و ابن مسعود و ابن عباس(رض)نقل شده، و این قرائت در بین سایر قرائتها شاذ و غیر مقبول است، و نیز استدلال کردهاند به اخبار و داستانهائى که در متعه هست.
آنگاه گفته اما آن قرائت همانطور که گفتیم شاذ و غیر مقبول است، و قرآن بودنش ثابت نیست، در سابق نیز گفتیم روایاتى که این معنا و این قرائت را مىرسانند هر چند که صحیح باشند خبر واحدند، و استفادهاى که راویان از آیه کردهاند چیز زائدى است، که از فهم خود اضافه کردهاند، نه اینکه لفظ آیه بر آن دلالت کند، و فهم هر کسى براى خودش اعتبار دارد، صحابه هم فهمشان براى کسى حجت دینى نیست، مخصوصا در جاهائى که نظم و اسلوب کلام مساعد با آن معنا نباشد، نظیر همین مساله چون کسى که با تمتع نکاح مىکند منظورش این نیست که از زنا فرار کند، و به احصان پناهنده شود بلکه قصد اصلى و اولیش همان زنا است، و اگر در متعه براى مرد نوعى احصان و پاکدامنى هست، و نمىگذارد در آن ایام مرتکب زنا شود، براى زن هیچ احصانى نیست، او همان کارى را مىکند که زن زناکار مىکند، یعنى هر چند روزى خود را اجیر مردها مىکند، همچنان که گفتهاند:"کرة حذفتبصوالجة فتلقاها رجل رجل"
(تو پى که براى بازى کردن چوگان نمىخواهد، و مانند توپ بسکتبال دستبه دست مىگردد)
مؤلف قدس سره: اما اینکه گفت: به قرائت ابن مسعود و غیره استدلال کردهاند، جوابش این است که هر کسى به کلام شیعه در این باب مراجعه کند خواهد دید که شیعه به قرائت نامبرده به عنوان یک دلیل معتبر و قاطع استدلال نکرده، و چگونه چنین چیزى ممکن است، با اینکه شیعه قرائتهاى شاذ را حجت نمىداند، حتى آن قرائتهائى را که از امامان خود شیعه نقل شده، آنوقت چگونه ممکن استبه قرائتى تمسک کند که نه خودش آن را حجت مىداند، و نه خصمش، و این سخنى استخندهآور.
بلکه تنها استدلالى که شیعه کرده استدلال به قول صحابهاى است، که آیه را چنین قرائت کردهاند، نه به قرائتشان بلکه به قولشان، و اینکه این صحابه از آیه چنین معنائى را فهمیدهاند، حال شما مىخواهید نام این را قرائت اصطلاحى بگذارید و مىخواهید نگذارید، بلکه آن را تفسیر بنامید، و این استدلال از دو جهتبه نفع شیعه است، اول اینکه عدهاى از صحابه نظرشان همین است که شیعه مىگوید، و به طورى که گفته شده این عده جمع بسیار زیادى از اصحاب رسول خدا(ص)و تابعینند، و هر کس بخواهد مىتواند سخنان آنان را در مظانش پیدا کند.
و دوم اینکه آیه شریفه دلیل بر فتواى شیعه است، به همین دلیل که صحابه نامبرده اینطور قرائت کردهاند، و حتى آنهائى هم که متعه را فعلا مشروع نمىدانند آیه را راجع به متعه مىدانند، و لیکن ادعا مىکنند که نسخ شده، پس در دلالتش بر متعه حرفى ندارند، و گرنه معنا ندارد که حکم به نسخ آن کنند، و یا در این باب کلامى را از دیگران روایت کنند، و این روایات بسیار زیاد است، که عدهاى از آنها را در سابق نقل کردیم، پس شیعه از روایات نسخ هم همان را استفاده مىکند، که از قرائتشاذ نامبرده استفاده مىکند، هر چند که قائل به حجیت قرائتشاذه نباشد، همچنان که خودش قائل به نسخ نیز نمىباشد، و تنها از همه آن روایات این معنا را استفاده مىکند، که تمامى آن قاریان و این راویان مسلم داشتهاند که آیه شریفه مربوط به نکاح متعه است.
و اما اینکه گفت: (مخصوصا در جائى که نظم و اسلوب کلام مساعد با آن معنا نباشد نظیر همین مساله)، از گفتارش بر مىآید که وى سفاح را عبارت دانسته از صرف ریختن منى در رحم زن، - و خلاصه کلمه(سفاح)را به معناى لغوى ماده آن(س - ف - ح)معنا کرده، و آنگاه آنرا امرى منوط به قصد و نیت قرار داده - مانند نماز که با نیت ادا و قضا، و با نیت، ظهر و عصر مىشود، آنگاه نتیجه گرفته پس اگر ازدواج موقت و ریختن منى در رحم زن صرفا به منظور قضاى شهوت باشد سفاح است نه نکاح، و غفلت ورزیده از اینکه اصل لغت در نکاح هم همینطور است، یعنى کلمه نکاح و یا بگو(ماده - ن - ک - ح)در زبان عرب به معناى عمل جنسى است، چه حلال و چه حرام، زهرى مىگوید: (اصل نکاح در زبان عرب به معناى وطى است)پس بنا به گفته او باید نکاح نیز سفاح باشد، آن وقت دیگر سفاح چیزى در مقابل نکاح نخواهد بود - در حالى که در قرآن و احادیث این دو کلمه مقابل همند، یکى به معناى ازدواج حلال، و دیگرى به معناى جفتگیرى حرام است.
علاوه بر اینکه لازمه قصدى بودن این عمل، و اینکه اگر کسى صرفا به قصد ریختن منى خود ازدواج موقت کند آن ازدواج زنا و سفاح مىشود، این است که اگر کسى به چنین قصدى ازدواج دائم نیز بکند ازدواجش زنا و سفاح خواهد بود و آیا هیچ مسلمانى حاضر هست چنین فتوائى بدهد؟
حال اگر بگوید بین ازدواج موقت و ازدواج دائم فرق هست، و آن این است که نکاح دائم طبعا براى این درستشده که مرد و زن ناموسشان و عفتشان را حفظ نموده، و با هم خوابگى، نسلى از خود تولید کنند، و خانه و دودمانى تشکیل دهند، ولى در ازدواج موقت چنین اهدافى در کار نیست.در پاسخ مىگوئیم این سخن بجز لجبازى هیچ معنائى ندارد، براى اینکه هر فائدهاى که بر نکاح دائم مترتب مىشود، بر موقت آن نیز مترتب مىشود، اگر در آن عفت و ناموس حفظ مىشود، در این نیز مىشود، اگر به وسیله آن از زنا و اختلاط نطفهها جلوگیرى مىشود در این نیز مىشود، اگر در آن بستر، نسل پدید مىآید در این نیز مىآید، اگر در آن تشکیل خانواده مىشود، در این نیز مىشود، تنها تفاوتى که در این دو هست، بلکه مزیتى که در نکاح موقت هست آسانى آن است، و تشریع آن در حقیقت تخفیفى به حال امت است، کسانى که قدرت ندارند ازدواج دائم کنند، زیرا خانه ندارند، و در آمدى که بتواند کفاف نفقه همسر را بدهد، ندارند، و یا غریب هستند و یا موانع مختلف دیگرى در کارشان هست، مىتوانند با ازدواج موقت، خود را از خطر زنا و سایر تبعات آن، نجات دهند.
و همچنین هر اثرى که بر نکاح موقت مترتب مىشود و این دانشمند آن را ملاک سفاح بودن قرار داده بر نکاح دائم نیز مترتب مىشود، نظیر قصد شهوت، و ریختن آب منى در رحم یک زن، - و امثال آن - چون همه اینها در نکاح دائم جایز است، و اگر کسى بگوید: نکاح دائم، بالطبع براى این درستشده که وسیله تشکیل خاندان و تولید مثل و امثال آن باشد و نکاح موقت صرفا براى آن به مضارى که گفته شد درستشده، - صرفنظر از اینکه مضار بودن آن آثار را قبول نداریم - این ادعا ادعایى است که فسادش بر همه روشن است.
و اگر بگوید: نکاح متعه از آنجا که سفاح هست زنا در مقابل نکاح است، در پاسخش مىگوئیم سفاح به آن معنائى که تو تفسیرش کردهاى یعنى - ریختن آب منى در رحم - اعم از زنا است، و هر ریختنى زنا نیست و اگر چنین باشد باید نکاح دائم هم زنا باشد، آنهم نکاحى که منظور از آن ریختن آب منى باشد - و اتفاقا بیشتر ازدواجهاى دائم در جوانان به همین منظور انجام مىشود.
و اما اینکه گفت: (و اگر در متعه براى مرد نوعى احصان و پاکدامنى هست، و نمىگذارد در آن ایام مرتکب زنا شود، براى زن هیچ احصانى نیست)از آن حرفهاى عجیب و غریب است، و دل ما مىخواست این آقا مىبود، و از او مىپرسیدیم: چه تفاوتى بین مرد و زن در این بابت هست، که باعثشده مرد متمتع بتواند با گرفتن متعه پاکدامنى خود را حفظ نموده، خویشتن را از خطر زنا نگه بدارد، ولى زن چنین قصدى نتواند بکند، شما را به خدا این سخن را جز گزافهگوئى چیز دیگرى مىتوان نامید؟.
و اما آن شعرى که انشا کرد در پاسخش مىگوئیم: بحث ما یک بحثحقیقى و به منظور پى بردن به حقیقتى از حقایق دینى است، که آثار بسیار مهمى در زندگى دنیا و آخرت بشر بر آن مترتب مىشود، بحثى است که نباید آن را سرسرى گرفت، حال چه اینکه نکاح متعه حرام باشد و چه حلال، در چنین بحثى چه جاى استشهاد به شعر است، که پایه و اساس آن خیالبافى است، آرى در منطق شعر، باطل شناخته شدهتر از حق، و گمراهى معروفتر از هدایت است، حالا هم که به شعر استشهاد کرد چرا در ذیل روایات گذشته و مخصوصا در ذیل کلام عمر انشا نکرد، که بنا به روایت طبرى که گذشت گفتحالا هر کس مىخواهد برود و به یک مشت(گندم و...)ازدواج کند، و بعد از سه روز هم طلاق بدهد.
و آیا منظورش از طعنه چه کسى مىتواند باشد، و آیا هدفى جز خدا و رسولش که متعه را یا ابتداء و یا به طور امضا تشریع کردند کس دیگرى است؟نه، چون در زمان رسول خدا (ص)مسلمانان در مرئى و مسمع آن جناب متعه مىکردند، و در این هیچ شکى نیست.