سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که خصومت را از حد درگذراند گناه ورزید ، و آن که در آن کوتاهى کرد ستم کشید ، و آن که ستیزه جوست نتواند از خدا ترسید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :628
بازدید دیروز :455
کل بازدید :410318
تعداد کل یاداشته ها : 1000
04/2/15
10:24 ع
موسیقی

                                                                                                                                          پیروزی کوروش

 

کوروش در ماه ژوئن سال 539 پیش از میلاد ، به همراه پسرش کمبوجیه ( که در رکاب پدر درس کشور گشایی می آموخت ) سرزمین نبونید را اشغال کرد. او با در پیش گرفتن راه معمولی تهاجمات عیلامیان بزودی به کناره های رود دیاله که شعبه ای از شط دجله است رسید. در حین عبور از این رودخانه یکی از هشت اسب مقدس که به همراه لشکریان عازم به جنگ برای کشیدن عراده ی خورشید می آمدند ترسید و غرق شد. و هرودوت که این ماجرا را نقل کرده است چنین می نویسد: « اسب داخل شط شد و خواست تا از آن عبور کند ، لیکن شط او را در امواج خود فرو برد و با خود کشید و برد. کوروش از این اهانت رود دیاله به خشم آمد و تهدیدش کرد به اینکه چنان ضعیفش خواهد شاخت که در آینده زنان نیز بی ترس و تشویش و براحتی از آن بگذرند. او پس از بیان این تهدید از پیشروی به طرف بابل منصرف شد ، سپاهیان خود را به دو بش تقسیم کرد و هر بخشی را در بک طرفرود به خط کرد. آنگاه در هر طرف ساحل رود با کشیدن طناب طرح حفر یکصد و هشتاد مجرای آب یا کانال را ریخت تا از آن مجراها آب شط را به سمتهای مختلف روان سازد ؛ سپس وقتی سپاهیان با نظم و ترتیبی که مقرر شده بود جا گرفتند کوروش فرمان حفر کردن کانالها را صادر کرد. این کار به سبب زیاد بودن عده ی کارگران بخوبی انجام گرفت لیکن تمام فصل خوش صرف اجرای آن شد. وقتی کوروش انتقام تلف شدن اسب مقدس خود را از شط دیاله گرفت فصل بهار نزدیک شده بود ، و او به پیشروی خود به سمت بابل ادامه داد. » در راه به لشکری برخورد که نبونید موفق شده بود در اوپیس واقع بر رود دجله گرد آورد ، و با آن لشکر درگیر شد. بابلیان درهم شکسته شدند کوروش ، سیپار ( ابوحبه ) را به تصرف دراورد. در ماه تشرین ( اکتوبر 539 پیش از میلاد ) کوروش در اوپیس واقع بر کانال نیسالات بار دیگر با سپاهیان بابلی درگیر شد. بابلیان سر به شورش برداشتند و بسیاری از سربازانشان تلف شدند. د روز چهاردهم (12 اکتوبر 539 ) سیپار بی آنکه درگیری بیشتری صورت بگیرد به تصرف سپاهیان کوروش درآمد. » دو روز بعد ، یعنی در طول مدتی که یک کاروان از سیپار تا بابل می رود ، کوروش به دم دروازه های بابل رسیده بود. کوروش با مشاهده ی شهر عظیم و باشکوه بابل در پرتو نور دریده ی خورشید شهری که بناهای افسانه ای آن در زیر آسمان همچون نشانه های قدرت و جاودانگی اش سر برافراشته بودند ظاهراً بایستی دستخوش نگرانی رقیقی شده باشد. نزدیک شدن سپاهیان پارسی نبونید را ، با وجود پایان بد فرجام برخوردش با کوروش در اوپیس ، هیچ نگران نکرده بود ، چه او امیدوار بود که پارسیان در همان پای دیوارهای بابل خشکشان خواهد زد.محوطه ی بیرونی شهر بابل با آن برجهای بلند دیده بانی و با دروازه های مفرغینش در سرتاسر دنیای باستان به عنوان مکانی تسخیر ناپذیر شهرت یافته بود. قلعه ی وسیعی که بختنصر در مرکز امپراتوری خود بر اثر پیش بینی حمله ای از دولت ماد بنا نهاده بود همچنان سالم و دست نخورده باقی بود ، چنانچه دیوارهای پله پله ای آن که پشت سر هم قرار داشتند و خندقها و نهرهای آبی که در انها جاری بودند از اغاز سلطنت او چنان خوب نگهداری و یا تعمیر شده بودند که حالت موثر بودن خود از نظر استحکام مطلق را حفظ کرده بودند. این قلعه مظهر کامل هنری بود که معماران نظامی تا به آن دم توانسته بودند در کار دشوار ساختن استحکامات از خود نشان بدهند و به آن تحقق ببخشند. این دژ بزرگ در تصویری که از بابل برداشته می شد چیزی عظیم و باشکوه می نمود. دیودروس که بخش مهمی از آسیا را درنوردیده و سی سال از عمر خود را صرف تألیف و تدوین اثری تحت عنوان « کتابخانه ی تاریخی » کرده است می نویسد : « ملکه سمیرامیس حصالرهای شهر بال را بنا نهاد. این حصارها ارتفاعی بابر با پنجاه ذرع (23 متر ) دارند و پهنای آنها به درجه ای است که دو عراده به راحتی می توانند پهلو به پهلو از روی آن عبور کنند. » محیط این محوطه ی مستحکم معادل هفت کیلومتر و ششصد متر بود ، و این رقم دقیق را هرودوت به ما می گوید که از پایتخت کشور بابل بازدید کرده بود ، و پس از او نیز مورخانی چون فیلوستراته و پلین و غیره از آن دیدن کرده بودند.بنابرین نبونید می توانست بی آنکه به دلگرمی ازاین موقعیت زیاده از حد خوشبینی از خود نشان بدهد منتظر نتیجه ی محاصره ی دشوار برای محاصره کنندگان باشد و خویشتن را در پناه چنان دیوارها و برج و باروهای دست نایافتنی در امان بداند. از طرفی هم او هیچ نگرانی خاصی از بابت آذوقه و خوار و بار برای تامین زندگی شهروندان و سپاهیانش نداشت زیرا علاوه بر انبارهای مهم آذوقه و خواربار که در بابل وجود داشت آنچه را هم که برای تامین معاش ساکنان شهر در دره ی اول اهمیت بود می شد در درون خود شهر کاشت چون در بین محوطه ی بیرونی شهر و محوطه ی دومی که به موازات محوطه ی اول در داخل شهر قرار داشت زمینهای وسیعی بود که به کشتزار تبدیل شده بودند. بنابرین نبونید می توانست در صورت لزوم تا ده سال هم در برابر پارسیان مقاومت کند . نبونید نسبت به حضور کوروش در پشت دیوارهای شهر چندان بی اعتنا بود که در همان شب اول محاصره ی بابل ، پسرش بالتازار ضیافتی شاهانه برای پذیرایی از هزار تن مهمان راه انداخته بود ، ضیافتی که بحق برای آیندگان تحت عنوان « مهمانی بالتزار » شهرت یافت. از طرفی ، این مهمانی تنها حادثه ی به یاد ماندنی از دوران حکومت پسر نبونید است. باده خواریها که در نشاط و شادمانی آغاز یافته بود در بیم و وحشت به پایان آمد. در واقع ، در حینی که بالتازار و مهمانش بی اندک ملاحظه ای سورچرانی می کردند و حرفهای خوشمزه ای درباره ی پارسیان می زدند ، از جمله می گفتند که آنان بزودی در زیر آفتاب سوزان بیابان بخار خواهند شد ، دستی اسرار آمیز و نامرئی این کلمات را روی دیوارهای قصر سلطنتی نوشت : « مانه ، تسل ، فارس » دانیل داستان زیر را از آن صحنه ی تاریخی برای ما بر جای گذاشته است :« شاه بالتازار مهمانی بزرگ و باشکوهی برای دوستانش که هزار نفر می شدند به راه انداخت ، و خود در حضور ایشان باده نوشید . بالتازار وقتی شراب را چشید دستور داد جامهای طلا و نقره ای را که بختنصر از معبد اورشلیم آورده بود تا شخص شاه و برگان درباری و زنان و معشوقه هایش برای باده نوشی از آن استفاده کنند بیاورند . آنگاه جامهای زرینی را که از معبد و خانه ی خدا در اورشلیم برداشته بودند آوردند و خود شاه و بزرگان و زنان و معشوقه های او از آنها برای باده نوشی استفاده کردند. همه شراب نوشیدند و در ستایش خدایان طلا و نقره و مفرغ و آهن و چوب و سنگ داد سخن دادند. در آن دم انگشتان دست یک مرد ظاهر شدند و روی گچ دیوار قصر سلطنتی چیزهایی نوشتند. پادشاه آن دست را که چیز می نوشت دید . آنگاه تغییر رنگ داد و فکرش مغشوش شد ، چنانکه دستخوش نگرانی شدیدی گردید. مفاصل دستهایش شل شد و زانوهایش به هم می خوردند. بالتازار فرمان داد تا فوراً ستاره شناسان و فالگیران و رمالان را حاضر کنند. آنگاه شاه رشته ی سخن را به دست گرفت و به حکمای بابل گفت : « هر کس این نوشته را بخواند و معنی آن را برای من توضیح بدهد خلعتی از جامه ی ارغوانی به بر خواهد کرد ، گردنبندی از طلا به گردن خواهد آویخت و در اداره ی امور مقام سوم را احراز خواهد کرد. » حکمای بابل به درون آمدند ولی هیچکدام نتوانستند آن نوشته را بخوانند و درباره ی آن توضیحی به شاه بدهند . در آن دم ملکه به درون تالار مهمانسرا درآمد و بدین گونه سخن آغاز کرد : « هان ، ای پادشاه ، جاوید بزی ! افکارت تو را مشوش نکند و چهره ات رنگ نبازد ! در مملکت تو مردی هست که فکر و روح خدایان را در جسم خود دارد ؛ بدین جهت بختنصر وی را به سمت ریاست جادوگران و ستاره شناسان و فالگیران و رمالان منصوب نمود. چون در فن تعبیر خوابها و در تفسیر و تحلیل معما ها استاد است . این مرد دانیل نام دارد. بفرما تا دانیل را احضار کنند و او وفتی بیاید توضیحات لازم را به تو خواهد داد. »آنگاه دانیل را به حضور بالتازار آوردند ، و شاه به او گفت : « تو اگر بتوانی این نوشته ی روی دیوار را بخوانی خلعتی از جامه ی ارغوانی خواهی گرفت ، گردنبندی از طلا به گردن خواهی آویخت و سومین مقام را در اداره ی مملکت بدست خواهی آورد. » دانیل به بالتازار پاسخ داد : « خلعتها را برای خود نگاه دار و هدیه ها را به دیگری بده. با این حال من این نوشته را برایت خواهم خواند و معنی آن را به تو خواهم گفت. هان ، ای پادشاه ، خدای تعالی به بختنصر امپراتوری و عظمت و افتخار و شکوه و جلال بخشیده بود ، و به سبب عظمتی که خدا به او داده بود هه ی توده ها و ملتها و آدمیان متکلم به همه ی زبانها در برابر او به ترس و لزر افتاده بودند. آن پادشاه کسانی را که دلش می خواست می کشت و کسانی را می خواست بمانند زنده می گذاشت. کسانی را که دلش می خواست به اوج عزت می رسانید و کسانی را که نمی خواست به حضیض ذلت می کشانید. لیکن وقتی دلش سر به طغیان برداشت و روحش تا به حد وقاحت و شرارت خشن شد از تخت سلطنت به زیر انداخته شد و افتخاراتش از او سلب گردید. از میان فرزندان آدم رانده شد ، دلش شبیه به دل جانوران گردید و با خران وحشی همخانه شد. به او نیز همچون به گاوان علف دادند که بخورد ، و تنش از شبنم آسمانی خیس شد ، تا روزی که سرانجام پی برد به اینکه خداوند متعال بر سلطنت آدمیان نیز مسلط است و آن را به کسی که خودش دلش می خواهد می دهد. و تو ای بالتازار با اینکه به همه ی این مسایل وارد بوده ای دل خود را تحقیر نکرده ای . تو علیه خدای آسمانها سر برافراشته ای ؛ ظرفهای خانه ی او را به حضور تو آورده اند و تو همراه با بزرگان درباری و زنان و معشوقه هایت از آنها برای نوشیدن شراب استفاده کره ای . تو خدایان طلا و نقره و مفرغ و اهن و چوب و سنگ را که هیچ نمی بینند و هیچ نمی شنوند و چیزی نمی دانند ستایش کرده ای ، ولی در مقام تجلیل و تکریم از خدایی که نفس تو و همه ی راههای زندگیت در دست اوست برنیامده ای. و برای همین است که خدای بزرگ این دست تنها را فرستاده و با آن این خط را نوشته است. و اما خطی که آن دست بر دیوار کاخ تو نوشته است این است : " مانه ، یعنی شمرده شده ؛ تسل ، یعنی وزن شده ؛ و فارس ، یعنی تقسیم شده " یعنی خداوند روزهای سلطنت تو را شمرده و به آن خاتمه داده است. منظور از توزین شده یعنی خداوند تو را در ترازوی خود کشیده و سبک درآمده ای. و اما منظور از تقسیم شده یعنی مملکت تو تقسیم خواهد شد و به پارسیان واگذار خواهد گردید. »به آسانی درک می شود که چنین سخنانی حاکم بابل و مهمانان معتبرش را از ترس و وحشت منجمد کرده است ، مهمانانی که خود را به امان مستی رها کرده بودند ، در حالی که سپاهیان هخامنشی در جلو دیوارهای شهر محاصره شده گرد می آمدند. مانه ! تسل ! فارس ! می توان فهمید که چرا بالتازار دانیل را که لعن و نفرینش کرده و به وحشتش انداخته بود از خود راند.در شب بعد از آن مهمانی تاریخی کوروش به شهر بابل داخل می شد. مانه ! تسل ! فارس ! چند ساعت بعد از آن هم بالتازار وسیله ی گوبارو افسر قدیمی ، که در ارتش بختنصر فرمانده عالی مقامی بود و او نیز به بهانه ای ناچیز به نبونید خیانت کرده و به خدمت کوروش درآمده بود ، کشته می شود.بابل که وسایل لازم برای مقاومت دراز مدتی را در اختیار داشت در ظرف چند ساعت سقوط کرد. در پای دیوارهای آن نه نبرد شدیدی در گرفت و نه حتی برخوردی مختصر در بین سپاهیان دو طرف روی داد. مدافعان بابل معتقد بودند که شهرشان با آن برج ها و باروهای محکم و با صد دروازه ی مفرغی که دربرابر قوی ترین منجنیقهای درشکن مقاومند تسخیر ناپذیر خواهد بود. با اطمینان توأم با آرامش خاطر به کسانی که نگران بودند دلگرمی می دادند و به ایشان می گفتند که حملات نیروهای زورمند دشمن هرقدر هم شدید باشد شهر بابل با استحکاماتی که دارد گشودنی نیست. آن عده از بابلیان که در ساختمان محکمترین استحکامات بنا شده تا به آن زمان شرکت کرده بودند از هیچ چیز نمی ترسیدند مگر از خشم و خروش مردوخ خدای خدایان ، و می گفتند تنها آتشهای آسمانی غضب اوست که می تواند شهر را به جزای بدبینی و کارهای کفر آمیزش ویران کند.از قصه هایی که هرودوت و گزنفون نقل کرده اند ، چنین استنباط می شود که کوروش نیز مانند همه ی فاتحان ناشکیبایی که می خواهند کار غیر ممکن را ممکن کنند و در نبردهایی پیروز شوند که از روی حساب و قاعده باید به شکست بیانجامند جرئت دست زدن به کاری را به خود داد که هیچکس دیگر جرئت نمی کرد چنان بکند . در این روش کوروش همیشه نبوغ نظامی خاصی تشخیص داده می شود ، بطوری که او اغلب اوقات قواعد رایج و معمول جنگ را به مسخره می گیرد ، وقتی ضرورت ایجاب کند یک ابتکار خلاقانه و غیر منتظره را بجای قواعد عادی بکار می برد. کوروش که نقشه ی اولیه اش قطع رابطه ی بابل با دنیای خارج بود ، و پس از اینکه بزودی فهمید که نبونید می تواند وی را به مدت ده سار سر بدواند پی برد به اینکه از محاصره کردن شهر نتیجه ای نخواهد گرفت و تشخیص داد که برای به زانو درآوردن حریف یک وسیله بیشتر در دست ندارد و آن اینکه مسیر رود فرات را تغییر بدهد و از راه بستر خشک شده ی آن به درون شهر بابل درآید. این طرح ، طرح غیر عقلایی بود! کوروش اگر خودش به استدلال در این باره می پرداخت مسلماً با خود می گفت کاری چنین دیوانه وار تنها بوسیله ی توده ی عظیمی از غولان و یا از خدایان عملی خواهد بود. لیکن چنین استدلالی با خود نکرد و بابل از دست رفت. او حتی زمام اختیار خود را به دست خدایانی هم که سازنده و یا بر هم زننده ی تاریخند رها نکرد. بخوبی می دانست وقتی همه چیز بوسیله ی کارشناسان جنگی و فرماندهان آزموده که معتقدند همه چیز را پیش بینی کرده اند محاسبه و سنجیده شده است تنها یک چیز غیر قابل پیش بینی می تواند موفقیت طرحهایی را که مدتها در باره ی آنها تفکر و تأمل شده و از همه جوانب مورد مطالعه قرار گرفته و با تمام قواعد و اصول منطق تطبیق داده شده اند به هم بزند بابلیان همه چیز را پیش بینی کرده بودند به جز اینکه کوروش ، برای وارد آوردن ضربت کاری به شهر پرروی بابل دست به یک کار عظیم خواهد زد. سلطان هخامنشی با هیچکس در این باره مشورت نکرد و نظر کسی را نخواست. او از آنجا که می دانست برای شکست دادن جرئت به خرج دادن لازم است بابل را در ظرف یک ساعت و با یک مشت سرباز گرفت. بابلیان وقتی پارسیان را سرگرم به انجام دادن کاری دیدند که هر چه فکر می کردند پی به فایده ی آن نمی بردند دشمنان خود را مسخره می کردند و به کارشان می خندیدند . با هم قرار ملاقات روی حصارهای شهر میگذاشتند چنانکه گفتی در بیابان جشنی برپاست و می خواهند تماشا کنند. دیوارهای قلعه ی خود را آزمایش می کردند و وقتی از استحکام آنها مطمئن می شدند با اعتماد و خوشبینی تمام از نتیجه ی پایان این جنگ با هم سخن می گفتند. بر میزان هدیه های خود به معبد الهه « ایستار» که زهره ی سومریهاست و در حماسه ی گیل گمش از او تمجید شده است می افزودند. در این باره حتی یک لحظه تردید به خو راه نمی دادند که بالاخره یک روز صبح وقتی از خواب بیدار می شوند در بیرون حصارهای شهر اثری از محاصره کنندگان نخواهند یافت و بک سرباز پارسی برجای نخواهد ماند ، زیرا به عقیده ی بابلیان ، پارسیان با استفاده از چند شب تاریک و بدون ماه بساط خود را برخواهند چید و به دنبال کار خود خواهند رفت. و این اعتماد با اعمال آرامش بخش و فریبنده ی خود تمام شهر را فرا می گرفت. همه با اطمینان به نیل به یک پیروزی بدون جنگ و جدل و به یک فتح بی رنگ و رونق در اوهام و تصورات زندگی می کردند. ناراضیان از وضع و کاهنان که با پادشاه و عمال درباری او مخالف بودند کم کم به این عقیده ی عمومی که خوشبینی بود می پیوستند. تنها چند تن یهودی از ته زندان خویش با بیتابی تمام انتظار فرا رسیدن ساعت آزادی خود را می کشیدند. تا سرانجام ، یک شب که بابلیان سرگرم پذیرایی و سورچرانی بودند ، در حینی که بالتازار در برابر چشمان حیرت زده ی خود به نوشته ی افشاگرانه ی مانه ! تسل ! فارس ! نگاه می کرد ، در حینی که سکنه ی شهر در جلو بتهای اخموی خود می رقصیدند و دانیل که ناگهان بر اثر چشم زخم اسرائیل الهام یافته بود و لعن و نفینهای خدای خود علیه پادشاهان بابل را به پسر نبونید می گفت ، در حینی که تنها چند نگهبان بر سر باروهای شهر کشیک می کشیدند و ضمن استراحت در کنار آتشی که خود افروخته بودند سرشان را از باده ی خرما نیز گرم می کردند ، و بالاخره در حینی که شادی در همه ی دلها و امید در جان کسانی لانه کرده بود که کمتر خوشبین بودند ناگهان خبری حیرت انگیز همچون غرش رعد در آن شهر غرقه در شادی و سرور پیچید ؛ خبری باور نکردنی که ابتدا مردم آن را همچون یک خواب پریشان رد کردند ، خبری که همه ی ساکنان شهر را در حیرت و تعجب فرو برد : بابل بدون جنگ و جدل به تصرف پارسیان درآمده بود. مردم از هر سویی می دویدند و به صورت قاصدان دیوانه واری درامده بودند که ترس و وحشت می پراکندند. پارسیان به درون شهر بابل در می آمدند ... خبر این حادثه ی غیر منتظره همچون آتش سوزی به همه جا سرایت کرد و در همه جا پخش شد. شما تصور چنین چیز عجیب و باور ناکردنی را بکنید که لشکری مهاجم از راه بستر رود سن ، که یک شبه آن را خشک کرده باشند ، به درون شهر پاریس درآید ! ... کوروش بی آنکه حتی فردی از سپاهیان خود را از دست بدهد به بابل در می آید ... او از لای جمعیتی که از حیرت خشکشان زده بود راهی برای خود تا به درون قصر لطنتی می گشود. همراهان گوبارو ، آن ژنرال خائن که به خدمت کوروش درآمده بود ، به درون کاخ پادشاه بابل ریختند و خدمتگزاران فداکاری را که جلوشان را می گرفتند تا نگذارند که به درون کاخ درآیند می کشتند ، آنان خود را به درون تالار مهمانسرا می رسانند و در آنجا بالتازار را با مهمانانش می یابند که به زحمت وقوع چنین حادثه ای را باور می کنند. به پسر شاه نزدیک می شوند ، او را می گیرند و می کشند. کوروش نیز به نوبه ی خود به درون کاخ درمی آید و در وسط نعشهایی که بر زمین افتاده اند ، فاتح هخامنشی ضمن سپاس و ستایش از خدایان خود ، خویشتن را پادشاه بابل اعلام می کند. هرودوت و گزنفون در باره ی این ماجرای تاریخی دو قصه برای ما برجای گذاشته اند ، و اینک ما ابتدا آنچه را که هرودوت نوشته است می آوریم :

« کوروش بیشتر سپاهیانش را در سمت مدخل شط ، یعنی در آنجا که رودخانه وارد شهر می شود، مستقر ساخت. سربازان دیگری را هم در پایین دست رودخانه ، یعنی در آن سوی شهر که رودخانه از آن بیرون می آید ،‌ گماشت و به ایشان دستور داد که هر وقت دیدند آب رودخانه خشکیده و بستر آن قابل عبور شده است از همان راه به درون شهر درآیند. وقتی این اقدامات صورت گرفت و این دستورها داده شد ، خود کوروش با سربازانی که چندان ارزش جنگی و نظامی نداشتند عقب نشست. سپس با تلاش سربازان خود سطح آب شط را پایین آورد ، تا حدی که می شد با پای پیاده از آن عبور کرد. وقتی این نتیجه بدست آمد پارسیان مسیر شط را که اکنون سطح آب آن پایین آمده بود و تا به وسط رانشان بیشتر نمی رسید دنبال کردند و از آن راه به درون شهر بابل درآمدند. مردم خود آن کشور نقل می کنند که چون شهر بابل بسیار وسیع بود با اینکه محلات اطراف شهر به تصرف پارسیان درآمده بود ساکنان محله های مرکزی هنوز خبر نداشتند که چه بر سرشان آمده است ؛‌ و چون از قضا آن روز برای ایشان روز یک جشن عمومی بود در آن هنگام همه می رقصیدند و زمام اختیارخود را بدست عیش وشادی رها کرده بودند تا ساعتی که این خبر را شنیدند. و بدین گونه بود که بابل تسخیر شد.»و اما قصه ی گزنفون به این شرح است : « کوروش وقتی به جلو شهر بابل رسید نخست سپاهیانش را در اطراف شهر مستقر ساخت و خود با چند تن از فرماندهان و افسران سپاهش سواره گشتی به دور شهر زد. وی پس از آنکه به بررسی و آزمایش حصارها و باروهای شهر پرداخت داشت آماده می شد که سپاهیانش را عقب بنشاند و دست از محاصره ی بابل بکشد ، لیکن در همان اوان یک سرباز فراری بابلی که از شهر گریخته و به سپاهیان او ملحق شده بود به وی خبر داد که بابلیان تصمیم گرفته اند در آن دم که عقب می نشیند به او حمله ور شوند ؛ و در توجیه این تصمیم به گفته افزود : « چون صفوف سربازان پارسی به نظر کسانی که از بالای برج و باروها به ایشان می نگریستند ضعیف جلو کرده است » و این حرف هیچ تعجب آور نبود ، زیرا برای محاصره کردن دیوارهای شهری با چنان وسعت و عظمت صفوف سپاهیان الزاماً می بایست عمق بیشتری داشته باشد. با شنیدن این خبر ، کوروش به نگهبانان ود در وسط سپاهیانش قرار گرفت و فرمان داد تا از منتها الیه هر جناح ، سربازان صفوف خود را عقب بکشند و به سمت قسمت ثابت سپاه بروند تا منتها الیه هر دو جناح به ارتفاع قلب سپاه که خود او در آن قرار دارد برسند. او با این مانور سربازانی را که حرکت نمی کردند مطمئن می ساخت ، چون آنان می دیدند که با این کار عمق صفوفشان دو برابر شده است ؛ و همین طور آنهایی را که عقب می نشستند اطمینان خاطر می یافتند ، چون بجای ایشان همان سربازان ثابت و بیحرکت بودند که با دشمن روبرو می شدند. لیکن وقتی که منتها الیه دو جناح با پیش آمدن از دوسمت به هم پیوستند سپاهیان متوجه شدند که تقویت شده اند ، بدین ترتیب که کسانی که مواضع خود را ترک گفته بودند بوسیله ی کسانی که اکنون در جلوشان قرار داشتند و آنان که در جلو بودند به وسیله ی کسانی که از عقب آمده و به ایشان پیوسته بودند. باری ، با این تا خوردن و پس نشستن صفوف قهراً بهترین سربازان در ردیفهای اول و آخر قرار می گرفتند و بد ترین ایشان به ردیف وسط افتادند و این خود موضع گیری طرح ریزی شده ی خوبی برای جنگیدن بود ، و در ضمن مانع می شد از اینکه ترسوها فرار کنند. سواران و سپاهیان سبک اسلحه نیز که در جناح ها قرار داشتند هر چه طول سپاه با مضاعف شدن صفوف کوتاهتر می شد به فرمانده کل نزدیکتر می شدند.« وقتی پارسیان بدین گونه گرد هم آمدند پس پس عقب نشستند تا به تیر رس تیرهایی رسیدند که از بالای برج و باروها به سوی ایشان می انداختند ؛ و وقتی از آن تیر رس هم گذشتند برگشتند و نخست چند قدمی به پیش برداشتند ؛ سپس دوری به سمت چپ زدند ، و خود را در برابر باروها یافتند. بتدریج که از برج و باروها دور می شدند پیچ خوردنشان کمتر می شد. وقتی خود را در امن و امان یافتند دیگر بی آنکه توقف کنند تا به دم چادرهای خود رفتند. وقتی در چادرها مستقر شدند کوروش افسران خود را احضار کرد و به ایشان گفت : « ما برای آزمایش شهر به دور آن گشتیم . چنین برج و باروهای مستحکم و بلند را چگونه می توان به زور گرفت. من به سهم خود چنین کاری را آسان نمی بینم ، لیکن هر چه جمعیت در درون شهر بیشتر باشد از زمانی که برای جنگیدن با ما از آن بیرون نیایند زودتر می توان ایشان را با گرسنگی و قحطی از پا درآورد. بنابرین اگر وسیله ی دیگری به نظر شما نمی رسد که پیشنهاد کنید من بر این عقیده ام که آنان را در محاصره ی اقتصادی بگیریم. یکی از افسران کوروش پاسخ داد : ولی مگر این شط از وسط خود شهر عبور نمی کند؟ - گوبارو گفت : بلی ، ولی عمق این شط به قدری زیاد است که اگر دو مرد هم در درون آن روی هم بایستند باز سر نفر دوم از آب بیرون نخواهد افتاد. و به هر حال از بابل با این شط بهتر دفاع می شود تا با برج و باروهایش. کوروش باز گفت : از آنچه فراتر از زور و توان ما است بگذریم. بیایید طرح خندقی را بریزیم ، و هرکدام به نوبه ی خود به سرعت روی حفر آن کار کنیم ، چنانکه در اسرع وقت خندقی هر چه عریض تر و عمیق تر که ممکن است آماده کنیم. »در نتیجه ، پس از آنکه یک خط دفاعی برای جلوگیری حمله ی محاصره شدگان به دور حصارهای شهر کشیده شد ، و ضمناً در نزدیکی شط جای کافی برای برافراشتن برج های بلند باقی گذاشتند. کوروش دستور داد تا در هر دو طرف شهر خندق بسیار عمیقی بکنند. آنگاه دستور شروع به بنا کردن برجهایی در کنار شط بر پایه ای که نخلستان بود و کمتر از یک پلتر ( واحد اندازه گیری طول در یونان قدیم معادل30 متر و 80 سانتی متر امروز ) طول نداشت. « در حینی که محاصره کنندگان به انجام دادن این کارها مشغول بودند بابلی ها در بالای حصارهای خود به این نحوه ی محاصره ی اقتصادی می خندیدند ، چون برای بیش از ده سال آذوقه و خوار و بار داشتند. کوروش از این موضوع با خبر شد. آنگاه لشکر خود را به دوازده بخش تقسیم کرد ، و هر بخش می بایست در طول مدت یک ماه از سال را کشیک بکشد. به شنیدن این خبر ، بابلیان بر مسخرگی و ریشخند خود دو چندان افزودند. اکنون دیگر خندق ها حفر شده بود. کوروش چون شنید که در شهر بابل جشنی بر پا است و برای برگزاری آن بابلی ها تمام مدت شب را به باده خواری و سورچرانی و عیش و عشرت خواهند گذرانید منتظر ماند تا شب فرا رسید آنگاه با عده ی زیادی از مردان خود دهانه ی خندق های وصل به شط را باز کرد وقتی آن دهانه ها باز شد آب شط شبانه از هر دو طرف در خندق ها به جریان افتاد و راه ورود شط به درون شهر برای پارسیان قابل عبور گشت. وقتی همه ی چیزهای مربوط به شط آماده شد کوروش به تمام مین باشیان خود از پیاده و سواره فرمان داد تا هر کدام با هزار سرباز تحت فرماندهی خویش در دوصف بیایند و به او ملحق شوند. وقتی مین باشیان رسیدند کوروش سواران و پیادگان خود را به درون شط فرستاد تا ببینند آیا آن بستر خشک کرده اکنون قابل عبور شده است یا نه . وقتی به او گزارش دادند که آری قابل عبور است آنگاه سران عمده ی لشکرش را احضار کرد و با این کلمات با ایشان سخن گفت : « دوستان ، اکنون شط راه ورود به شهر را به ما داده است ؛ پس بیایید تا با اطمینان خاطر و بدون ترس و تشویش وارد بابل شویم. ضمناً به این نکته بیاندیشیم که کسانی که ما اکنون به جنگشان می رویم که قبلاً وقتی متحدینی با خود داشتند و بیدار و هوشیار و آماده به جنگ و مسلح به انواع سلاح ها و صفوف جنگی مرتبی بودند ما شکستشان دادیم و لیکن امروز هنگامی به ایشان حمله ور می شویم که بسیاری از آنها در خوابند و بسیاری هم مستند ، و همه هم وا رفته اند و لباس رزم به تن ندارند. و تازه وقتی مشاهده کنند که ما به درون باروهای شهرشان درآمده ایم ترس و وحشت ناتوانترشان هم خواهد کرد. حال اگر در میان شما کسانی هستند که فکر می کنند وقتی ما وارد شهر می شویم باید بترسیم از اینکه مبادا دشمنان به بالای بامها بروند و از دو سمت کوچه ما را به باد تیر بگیرند کاملاً از این بابت خاطر جمع باشند. اگر کسانی به بالای بام خانه های خود بروند ما نیز متحدی چون هفائیستوس ، خدای معروف را داریم . دهلیزهای این خانه ها به آسانی آتش می گیرند زیرا درهای آنها از چوب نخل آغشته به قیر قابل اشتعال درست شده است. ما نیز به سهم خود فاقد چوب صمغ دار برای آتش افروختن نیستیم و به میزان فراوان زفت و قیر و الیاف وازده ی کتان برای بر پا کردن هر چه سریعتر آتش سوزیهای شدید در اختیار داریم . از این قرار ساکنان آن خانه ها یا باید به سرعت از خانه های خود بگریزند و جان بدر برند و یا در همانجا بدل به خاکستر بشوند. به هر حال بروید و سلاح های خود را بردارید و آماده بشوید! من شما را به کمک خدایان خودمان راهنمایی خواهم کرد. هان ، ای گوبارو ، شما راه را به ما نشان بدهید ، چون بهتر از ما بلدید. و وقتی هم به درون شهر درآمدیم یک راست ما را به قصر پادشاه راهنمایی کنید. گوبارو گفت : هیچ عجیب نیست که امشب هیچیک از درهای قصر سلطنیتی بسته نباشد ، چون امشب تمامی شهر در جشن و سرور بسر می برد. با این حال ، به نگهبانانی در جلو درهای کاخ برخواهیم خورد. کوروش گفت : یک لحظه از وقت را نباید تلف کرد. بنابرین به پیش ! باید حتی المقدور ایشان را غافلگیر کنیم ! »وقتی کوروش این حرف را زد پارسیان به راه افتادند. کسانی از بابلیان که در سر راه به مهاجمان بر می خوردند زده و کشته می شدند و یا فریاد زنان به درون خانه های خود می گریختند. همراهان گوبارو طوری به این فریادها جواب می دهند که انگار خودشان هم در آن جشن و شادی شرکت دارند. پارسیان بر سرعت می افزایند و به جلو قصر سلطنتی می رسند ولی می بینند که درهای آن بسته است. آنان که دستور یافته اند به نگهبانان کاخ حمله ور شوند به روی ایشان در حالی که در پرتو شعله های آتش بزرگی به باده نوشی مشغولند می پرند و همه شان را می کشند. سر وصدای مهیبی به راه می افتد و فریادها است که بلند می شود. در درون کاخ این سر و صداها را می شنوند و پادشاه بابل فرمان می دهد تا بروند و ببینند چه اتفاقی افتاده است. چند تن از خویشاوندان شاه می دوند تا درها را باز کنند و بگریزند. آنگاه پارسیان به درون کاخ می ریزند و خود را به جایی که پسر شاه هست می رسانند. او را می بینند که ایستاده و آماده ی دفاع کردن از خویش است. همراهان گوبارو او را می کشند. کسانی هم که با او بودند نابود شدند ، یکی در حالی که در پشت پناهگاهی سنگر گرفته بود ، دیگری در حالی که می گریخت و آن دیگر در حالی که با هر چه بدستش می آمد از خود دفاع می کرد. کوروش سواران خود را به میان کوچه های شهر فرستاد و بوسیله ی یشان دستور داد تا هر که را که در بیرون بیابند بکشند ، و بوسیله ی کسانی که زبان آشوری می دانند جار بزنند که آنان که در درون خانه ی خود هستند در همان جا بمانند و بدانند که اگر کسی در بیرون دیده شود کشته خواهد شد. این فرمانها همه اجرا شد. وقتی صبح شد و نگهبانان قلعه ها از تسخیر شهر به دست پارسیان و از کشته شدن بالتازار آگاه گشتند خود نیز قلعه ها را تسلیم کردند. کوروش فوراً قلعه ها را تصرف کرد و نگهبانانی با افسران به آنجاها فرستاد تا آنها را اداره کنند. به رؤسای خانواده ها اجازه داد تا مردگان خود را به خاک بسپارند و فرمانی همگانی خطاب به مردم بابل بوسیله ی جارچیان صادر کرد تا همه فوراً سلاح های خود را بیاورند و تحویل بدهند و به ایشان هشدار داد که اگر بعداً اسلحه ای در خانه ای بیابند همه ی ساکنان آن خانه اعدام خواهند شد. پس از انجام همه ی این اقدامات ، کوروش مغان پارسی را احضار کرد و چون شهر با جنگ فتح شده بود از ایشان خواست تا نوبر غنایم را برای خدایان و اماکن مقدس انتخاب کنند وبردارند و سپس خانه ها و اقامتگاههای دولتی متعلق به مقامات رسمی را مابین کسانی که در فتوحات خود شریک می دانست تقسیم کرد و بدیهی است که بهترین سهم را نصیب کسانی کرد که از همه شجاع تر و فداکارتر بودند. پس از آن ، به بابلیان فرمان داد تا زمینها را بکارند ، خراج بپردازند و به اربابانی که او برایشان می گمارد خدمت کنند.»بدین گونه کوروش بدون جنگ و خونریزی شدید شهر بابل را فتح کرد. این پیروزی امپراتوری وسیعی نصیبش می کرد. سقوط بابل انعکاس عظیمی داشت . شهری که از نزدیک به بیست قرن پیش تا به آن دم ملکه ی خاور زمین بود ، شهری که همه ی ملتها شکوه و جلال و نبوغ او را ستوده بودند ، اینک به یک ضربت از پای در می آمد و بنده و برده ی یک فرد پارسی می شد که خود نبونید یک وقت او را « نوکر حقیر » آژی دهاک نامیده بود. بر کرانه های شط فرات ، همچون بر کرانه های رود دجله و رود هالیس ، نام کوروش بود که طنین افتخارات باستانی را بیدار می کرد. در نظر یونانیان ، بابل هم از لحاظ جمعیت زیاد و ثروت سرشارش و هم از جهت شکوه و عظمت بناهای بزرگ و استحکام حصارهایش به صورت نمونه و الگوی یک شهر بزرگ شرقی جلوه گر بود. گزنفون روی حیرت بابلیان وقتی باخبر شدند که پارسیان ظرف مدتی کمتر از یک ساعت بر شهر بابل دست یافته اند و بر وحشتی که از این خبر پیدا کردند خیلی تاکید می کند. آنان که هاج و واج مانده بوده ، حالتی دیوانه وار پیدا کرده بودند و در برابر چنین هجوم ناگهانی اندکی گیج شده بودند و نمی توانستند به عظمت فاجعه پی ببرند. بیشک عده ی زیادی از ساکنان شهر بایستی فکر کرده باشند که کوروش بطور ناگهانی از آسمان فرو افتاده و بوسیله ی یکی از جنیان یا بوسیله ی خود مردوخ بر تخت پادشاهان بابل نشانده شده است.