انتیران - حسین رمضانی خردمردی: حقیر و همکاران سعی کرده ایم در این سایت بی طرف باشیم؛ اما امروز علیه همه کاندیدا و طرف یک کودک خرد سه سال ای هستم که هر سال او و خانواده اش یک سال نوری است!
این ماجرا واقعی است و دو سال و نیم پیش اتفاق افتاد؛ اما من دیروز از آن اطلاع یافتم.
*** روز گذشته برای همایشی دعوت شده بودم که بهترین راه رسیدن به محل برگزاری، استفاده از مترو بود. از میدان امام خمینی (ره) سوار شدم. پس از حرکت قطار، جوانی برای زنی که فرزندی حدوداً 7 – 8 ماهه را در آغوش داشت، برخاست. مادر کودک، بلافاصله پس از نشستن، شیشه شیر را به دهان کودک گرفت که باعث شد متوجه حرکات غیرعادی کودک شوم! کودک بیچاره! سرش را به سختی حرکت می داد و دست و پایش به نظر حرکتی نداشت. اول ذهنم به ازدواج فامیلی رفت و بعد به امکان اعتیاد پدر و ...؛ افسوس خوردم که ای کاش کاندیداهای انتخابات اهمیت طرح وزارت خانواده را درک می کردند و با ایجاد خانواده الگوی ایرانی، از تولد چنین کودکانی جلوگیری می کردند! کمی بعد مسافری برخاست و پدر کودک از لا به لای جمعیت به همسرش رساند و نشست! فرضیه دومم باطل شد؛ چون نه او و نه همسرش نشانی از اعتیاد نداشتند! به محض نشستن، پدر کودک پرسید برای رفتن به بلوار کشاورز باید کدام ایستگاه پیاده شوم؟ و مسافر نشسته در کنار او جواب داد هفت تیر و انگار منتظر فرصت بود، بلافاصله پرسید می خواهید به دکتر بروید؟ و درد دل مادر آغاز شد! گفت: دکتر مغز و اعصاب رو به روی وزارت کشاورزی. بچه ام تا شش ماهگی سالم بود. در سن شش ماهگی برای واکسن به درمانگاه بردم و واکسن زدم که چندی بعد، کل بدنش فلج شد و مغزش هم رشد نکرد. دکترها گفتند «واکسنی که زدند، فاسد بود»! الان 2 سال و نیم است که به پزشکان مختلف مراجعه می کنیم؛ اما تا الان که فایده ای نداشت! مسافر گفت: شکایت نکردید و پدر گفت: چه فایده؟!
واقعاً دردناک است! به فکر رفتم؛ مادری طفل سالم خود را برای تضمین سلامت در آغوش بگیرد و با پای خودش به جایی برود و اتفاقی بیفتد که تا آخر عمر خودش را لعنت کند که ای کاش پایم می شکست و آن روز ترا به آن درمانگاه نمی بردم؛ ای کاش واکسن نمی زدم؛ ای کاش فلان می شد و ... و اکنون با حسرت تا آخر عمر خود، به این کودک فکر می کند! در همین فکر ها بودم که قطار به ایستگاه 7 تیر رسید و آنان پیاده شدند و وقتی نشستم، مردی که در بالا صحبتش شد، گفت: باید شکایت می کردند! گفتم شکایت جای خود، ولی بنده های خدا درد فلج شدن فرزندشان را تحمل کنند، دکتر بردن ها و هزینه های آن را یا معطلی های پیگیری پرونده در دادگاه! نگذاشت حرفم تمام شود و گفت: شوخی نیست چهل بچه به خاطر واکسن فاسد فلج شوند! از تعجب به تحیر رسیدم؛ می دیدم با پدر کودک صحبت می کرد؛ اما نمی شنیدم. یعنی چهل کودک بر اثر یک اشتباه یا عدم احساس مسئولیت یک یا چند پرسنل بهداشتی این گونه شدند؟! چهل بچه سالم؛ چهل کودک ایرانی فلج شدند و آب از آب تکان نخورد؟! هیچ حمایتی! هیچ کمک مالی! هیچ ...؛ یعنی دولت که مسبب این امر است، وظیفه ندارد هزینه های بهترین درمان ممکن را برای این «قربانیان معصوم» فراهم کنند؟! چهل نفر را خودم نشنیدم؛ اما این یک بچه را که خودم با چشمهایم دیده ام! آقای احمدی نژاد، عدالت در قبال این دخترک معصوم و سی و اندی کودکی که ادعا شد و پدر و مادرانی که همیشه و همه جا، به جای دیدن چهره شاد کودکان، باید بدن علیل آنان را پرستاری کنند چیست؟! آیا در قبال از دست رفتن سلامت کودکان و امید خانواده شان، وزیری، معاون وزیری، مدیرکلی یا حتی رئیس درمانگاه «صندلی» اش را از دست داده است؟ فکر نمی کنم؛ چون در جستجوی اینترنتی چیزی از این ماجرا نیافتم! یعنی انعکاس نداشته است؛ پس آب از آب تکان نخورد!
هر چند به دلیل این که این اتفاق در دولت نهم افتاده است، خطاب اصلی ام به آقای احمدی نژاد است، فرقی نمی کند! آقای احمدی نژاد! آقای رضایی! آقای کروبی! و آقای موسوی! مهم نیس کدام تان انتخاب شوید، این ظلمی است که از بدنه دولت ایران بر یک (یا آنچه شنیده ام، 40) کودک بی گناه ایران رفت؛ پس اگر انتخاب شدید، برای اجرای عدالت در حق این معصومان ایران چه می کنید!