دو کار با هم چه ناهمگون است و ناسازوار ، کارى که لذتش رود و گناهش ماند ، و کارى که رنجش برود و پاداشش ماند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :48
بازدید دیروز :50
کل بازدید :407774
تعداد کل یاداشته ها : 1000
03/12/25
5:58 ص
موسیقی

با درگذشت شاه اسماعیل دوم، بزرگان و امیران، محمد خدابنده ، فرزند بزرگ شاه طهماسب اول را که نابینا بود و بدین روی شوری از سلطنت در دل نداشت به شاهی برگزیدند. این پادشاه که بیشتر عمر خود را در حرمسرا در میان زنها به خوش گذرانی و دور از هر گونه آموزش سیاسی و کشور داری گذراند، مردی راحت طلب و بی کفایت بود. از این سست ارادگی و ناشایستگی شاه، امیران و سران کشور به همیاری همسرش مهد علیا، سود جسته و زمام امور کشور را به دست گرفتند. همسر سلطان محمد، به نام خیر النساء بیگم که مهد علیا نامیده می شد، به آسانی توانست به جای سلطان در میدان سیاسی کشور خودنمایی کرده و کشور را اداره کند.

 نخستین گام سیاسی او برگزیدن حمزه میرزا، فرزند یازده ساله‌اش به جانشینی پدر بود.سپس سران تیره های گوناگون را به پستهای سیاسی بگماشت. با چنین سر آغازی ، سلطان فقط به عنوان «پادشاهی» بسنده کرد ونه تنها از هر گونه مسوولیت که در خور شاهان است شانه‌خالی کرد، بلکه بازیچه دست درباریان و مهد علیا نیز بود.

مهدعلیا زنی جاه طلب، شجاع ، جسور و کینه توز بود. آنچه راکه اراده می کرد و فرمان می داد ، سران قزلباش و امیران بی‌درنگ بایستی به کار می بستند. چندی نگذشت که درباریان و امیران با او سر ?ناسازگاری برداشته و شکوه و شکایت از او به شاه بردند. سلطان محمد، با همان خوی کودکانه و بی خردی به شکایت بزرگان تیره ها اثری نبخشید. سرانجام گروهی از سرداران قزلباش به هم آمدند و به حرمسرای شاهی ریختند و مهد علیا را که به آغوش شاه پناهنده شده بود، با سر سختی از چنگ شاه به در آوردند و پیش رویش خفه کردند.

همراه این کشتار گروهی از نزدیکان او را نیز به هلاکت رساندند و دارایی آنها را به یغما بردند. سپس سران قزلباش به هم پیوستند و امور سیاسی کشور را به دست گرفتند و شاه عباس اول ، پسر سلطان محمد را به شاهی برگزیدند. او پس از چندی کشور و شهروندان را از پراکندگی و پریشانی برهاند. پس از شاه عباس اول، شاه صفی، شاه عباس دوم، شاه سلیمان و شاه سلطان حسین یکی پس از دیگری سلطنت کردند. در دِرازای زمان زمامداری هر یک از این پادشاهان، حرمسرا، زنها و خواجه سرایان کم و بیش در ساختار سرنوشت کشور و ملت نقش ویژه داشتند. شاهان صفوی بزم را در حرم به پا می کردند و حرم را در رزم همراه داشتند!

 بدین روی پس از شاه عباس دوم، هیچیک از پادشاهان نتوانستند کشور پهناور ایران را آن گونه که شاید و باید اداره کنند. زیرا همه در کودکی در حرم و بین زنها زندانی بودند و دور از هر گونه تربیت و آموزش سیاسی نگاه داشته می شدندو در بزرگسالی جز مردی خوش گذران و زنباره نبودند. در این راستا کمپفر می‌نویسد:
«...
آینده ولیعهد مملکت نه با تربیت منظم تعیین می گردد و نه با تعلیم جدی و نه با معاشرت و نشست و برخاست با مردان لایق و شایسته. زندگی ولیعهد سراسر در اطاقهای حرمسرا می گذرد و خارج از حدود حرمسرا حتی به وی اجازه نمی دهند رنگ آفتاب را ببیند. مصاحبین ولیعهد خواجه های زنگی هستند که ازاطراف و اکناف مناطق جنوب عالم خریداری شده اند. گروه کثیر همخوابه ها و متعه های شاه نیز در این میان سهم وزیران را بر عهده دارند. تر بیت پسر به عهده مادر، مادر بزرگ و بعضی زنان سالخورده است...حتی معلم ولیعهد را که غلامی است اخته شده، به پیشنهاد زنان انتخاب می کنند»

روشن است که زنهای صیغه و عقدی شاه که خود به آموزش نیازمند بودند، هرگز نمی توانستند فرزندان دانشمند پرورش دهند، فراتر از آن نفوذ غلامان در تربیت شاهزادگان بود. بازده چنین محیط پرورشی، همان پادشاهان صفوی پس از شاه عباس دوم بود، که هر یک به گونه ای در فروپاشی سلسله صفوی سهم داشتند. فرمانداران هر استان که اندکی زیرک و کاردان بودند، کم کم سرطغیان برداشتند. آنگاه که سلطنت به شاه سلطان حسین رسید میدان سیاسی که از مردان آزموده خالی بود، راه را برای سرکشی والیان و همسایگان گشوده تر کرد.

شاه سلطان حسین پادشاهی که همانند دیگر پادشاهان پرورده دست غلامان و حرمسرا بود ، پس از به سلطنت رسیدن، شیوه زندگی پیشین را پی‌گیری کرده و اداره کشور را به وزیران سپرد. آنگاه که اراده به انجام کاری می‌کرد جز با مشورت پیشگویان و اندرزهای خرافی آنان نبود. همزمان با چنین رهبری در ایران، کشور روسیه زیر فرمان پطر کبیر در شمال، سلطان محمد عثمانی در غرب، و کشور های اروپایی ( انگلیس، هلند و فرانسه) با فرمانروایان آزموده همه از نابسامانی و ضعف سلسله صفوی آگاه شده و هر یک به گونه‌ای چشم به ایران دوخته و برای سودجویی از این میدان بی‌سردار نقشه‌های شیطانی می‌کشیدند. از سوی دیگر فرمانداران داخلی هر یک سر شورش برداشتند که از میان آنان محمود پسر میرویس گوی را ربود. میرویس کلانتر قندهار بود. پس از درگذشت او، برادرش میرعبدالعزیز جانشین او شد و به دست محمود کشته شد و امیران و سران غلزایی محمود را همراهی کرده و به لشگرکشی به ایران و ستیز با سلطان حسین یاری دادند.

محمود که با پادشاهی بی‌اراده و ضعیف روبرو بود به آسانی توانست شهر‌های ایران را یکی پس از دیگری تسخیر کرده و به سوی پایتخت بشتابد. در این هنگام به شاه نامه نوشت و از او درخواست کرد که فرمانداری قندها و خراسان و کرمان را به خاندان او نسل به نسل واگذارد و نیز دختر او را خواستگاری کرد. شاه سلطان حسین در جواب نوشت:

«مطالب شما که نوشتید، همه امکان دارد که صورت پذیرد، اما دختردادن شیعه به سنی ممکن نیست، و شاه به رعیت خود دختر دادن را صلاح نمی‌بیند

محمود کرمان را گرفت و چون به اصفهان نزدیک می شد، شاه به او پیام فرستاد که آنچه را که می‌خواستی پذیرفتم. محمود پاسخ داد که دیگر چیزی در اختیار شما نیست که به من ببخشی!! و بدین روی پس از رسیدن محمود به اصفهان ، شاه سلطان حسین با دست خود تاج شاهی کشور ایران را بر سر محمود نهاد.

 به گفته احمد پناهی سمنانی: «تاجی را که شاه اسماعیل اول، با دلیریهایش به مدد شمشیر کج قزلباشها بر سر نهاده بود، شاه سلطان حسین، با زبونی و خفت تام، بر سر یکی از کم‌اهمیت‌ترین رعایای افغانی خود گذاشت

در این هنگام محمود نه تنها دختر بلکه از چهار صد زن نواب همایون فقط چهار زن را در اختیار سلطان گذاشت. اما در این شکست و تراژدی تاریخ ایران، تنها شاه سلطان حسین و ضعف و سستی او گنا‌ه‌کار نبود، بلکه تاریخ دیروز هر کشوری در ساختار سرنوشت ملت و ملک نقش دارد. بزرگترین عواملی که در فروپاشی سلسله 228 ساله صفوی مؤثر بودند و زمان‌ها پیش از روی کار آمدن شاه سلطان حسین پایه‌گذاری شده بودند به ترتیب زیر است؛

1- روی کارآمدن افراد ضعیف‌النفس، ناتوان و سست‌عنصر حرم‌پروده به عنوان سلطان و شاه

?-  نبودن نیروی نظامی مقتدر و سازمان‌یافته به هنگام حمله محمود برای جلوگیری از پیشرفت تند و نابهنگام دشمن.
? - نبودن همبستگی میان حکومت و مذهب، آنچنانکه این همبستگی در آغاز، پایه‌گذار حکومت صفوی بود.

? - نفوذ، قدرت و تصمیم‌گیری ملکه‌ها و خواجه‌سرایان حرمسرا در ساختار اداره امور سیاسی و کشوری.

?-  خوش‌گذرانی، زن بارگی و شرابخواری شاه و سرداران و بی‌خبری آنان از مسایل سیاسی و نارضایتی مردم.

6-  بی‌خبری از مشکلات روزانه مردم و شکاف بین حکومت و ملت، همه با هم در فروپاشی سلسله صفوی نقش داشتند.


89/2/15::: 9:10 ص
نظر()